یاد بگیریم که چگونه یاد بگیریم

چگونه در کمتر از ۸ ساعت یه مهارت رو یاد بگیریم ؟ 

فقط ۸ ساعت ؟؟ شدنیه یا داری شوخی می کنی ؟؟ حداقل ۱۰۰۰ ساعت برای یادگیری یه مهارت وقت نیازه !!!

با سلام و درود ، خب امروز ۲۴ آبان ماه که دارم این مطلب رو می نویسم، اول با این مطلب که نوشته دنی فورست هست روبرو شدم. مطلبی با عنوان «8 Timeless Skills to Learn Now in Under 8 Hours to Change your Life Forever» ، شروع کردم به خوندن که اولش یه کورس از کورسرا رو معرفی کرده بود «Learning How to Learn – یادبگیرید که چکونه یاد بگیرید »، از همینجا شروع شد :)) با کورسرا تا بحال کار نکرده بودم (البته قبلا ثبت نام کرده بودم داخلش ولی تا به حال داخل کورس هاش شرکت نکرده بودم) ، دیدم کورس رو اگر بدون گرفتن سرتیفیکیت بخوام ادامه بدم رایگانه و شروع کردم به دیدن اولین ویدیو، اولین ویدیو همانا و خوش آمدن بنده از این دوره همانا.

نمیدونم کی این مطلب رو به اشتراک خواهم گذاشت، ولی همین طور که دارم دوره رو میگذرونم و همچنین از دو سه تا منبع دیگه مطلب جمع می کنم و این مطلب رو پیش خواهم برد.

حداقل ۱۰۰۰۰ ساعت برای یادگیری یه مهارت وقت نیازه !!! این حرف اشتباههههه، بلکه ۱۰۰۰ ساعت تمرین سنجیده، مقدار زمانیست که برای نقش ایفاکننده ی اصلی در یک رشته شدیدا رقابتی شدن ، به آن نیاز است «کتاب Outliers: The Story of Success ، نوشته  Malcolm Gladwell ، یه بررسی از این کتاب رو میتونید اینجا مطالعه کنید»

یاد بگیریم که چگونه یاد بگیریم 🙂

منبع اصلی دوره کتاب با عنوان «A Mind for Numbers: How to Excel at Math and Science (Even If You Flunked Algebra)» و نوشته بارابارا اوکلی است،

خب بحث اصلی دوره این هست : دو نوع روش تفکر داریم

  1. تفکر تمرکزی (Focused)
  2. تفکر پراکنده (Defused)

تفکر تمرکزی روشیه که اکثرا باهاش آشنا هستند و با تمرکز روی یه بحث و دقیق شدن روی جزییات آن تعریف می شود و اما تفکر پراکنده با توجه به اسمش قصد تمرکز و دقیق شدن روی جزییات رو نداره و به صورت پراکنده به تفکر می پردازه و در انتها راه را برای یه تفکر متمرکز باز می کنه. تفکر پراکنده برای مباحث نو و جدیدی که هیچ اطلاعی در موردشون نداریم خیلی کارآمد هست و میتونید سریعتر وارد اون بحث بشیم و مسیر رو به مغزمان یاد دهیم تا در ادامه بتوانیم تفکر متمرکز نیز روی اون موضوع یا بحث داشته باشیم.

 مسئله مهم این هست که فراگیری یه چیز سخت، فرآیند طولانی و زمان بری هست.

تو یکی از ویدیو ها، باربارا دو مثال از یه هنرمند و یه دانشمند معروف میاره که من عین جملات مطرح شدش رو پایین نوشتم :

فرد اول : سالوادور دالی است، نقاش بسیار مشهور سورئالیست قرن 20‌ام
دالی یک تکنیک جالب داشت که در رسیدن به ایده‌های نقاشی‌های سورئالیستی فوق العاده خلاقانه‌اش به او کمک می‌‌‌‌‌‌‌کرد. 
او روی صندلی استراحت می‌کرد و ذهنش را رها می‌کرد، و همچنان به صورت مبهم درباره چیزی که قبلا رویش تمرکز کرده بود فکر می‌‌‌‌‌‌‌کرد. 
او یک کلید در دستش داشت که آن را بالای سطح زمین آویزان نگه می‌‌‌‌‌‌‌داشت و در حالی که در رویاهایش فرو می‌‌‌‌‌‌‌رفت و خوابش می‌‌‌‌‌‌‌برد، کلید از دستش می‌‌‌‌‌‌‌افتادو صدای افتادن کلید او را، دقیقا به موقع، بیدار می‌‌‌‌‌‌‌کرد تا بتواند ارتباطات و ایده‌های پراکنده در ذهنش را جمع‌آوری کند. 
سپس با ارتباطاتی که در حالت پراکنده ساخته بود به حالت متمرکز باز می‌‌‌‌‌‌‌گشت. —–> این یه تیکه خیلی مهمه ، در ادامه در موردش بیشتر بحث خواهیم کرد 🙂
فرد دوم : 
 آقای توماس ادیسون
بر اساس افسانه‌ها، ادیسون بر روی صندلی‌اش می‌نشست و با یک بلبرینگ در دست استراحت می کرد و اجازه می‌‌‌‌‌‌‌داد که ذهنش آزادانه پرواز کند. اگر چه ذهنش اغلب با آرامش بیشتری به همان چیزی که پیش از این رویش تمرکز کرده بود باز می‌‌‌‌‌‌‌گشت. وقتی ادیسون خوابش می‌برد، بلبرینگ می‌افتاد و با زمین برخورد می‌کرد؛ دقیقا مثل شرایط دالی. و این ادیسون را بیدار می‌کرد و او آماده بود که ایده‌های حالت پراکنده را به حالت متمرکز ببرد و روی آن‌ها کار کند. بنابراین خلاصه این است که وقتی شما در حال یاد‌گیری چیز جدیدی هستید، به ویژه چیزی که کمی سخت‌تر است، ذهنتان نیاز دارد که بتواند بین دو حالت یادگیری متفاوت در نوسان باشد. 
 
اینگونه می‌توانید یادگیری مؤثری داشته باشید. می‌توانید آن را شبیه به عضله‌سازی از طریق بلند کردن وزنه بدانید. نمی‌توانید برای رقابت در مسابقه وزنه برداری تا روز قبل از مسابقه صبر کنید و سپس سراسر آن روز به شدت تمرین کنید. منظورم این است که این روش شدنی نیست. برای به‌دست آوردن ساختار عضلانی لازم است که هر روز کمی تمرین کنید، و اجازه بدهید که عضلاتتان به تدریج رشد کنند. به همین ترتیب، برای ساختن ساختار عصبی، لازم است که هر روز کمی تمرین کنید، و اجازه بدهید که به تدریج داربستی عصبی ایجاد شود تا کم کم بر روی آن افکارتان را بسازید و نکته در همینجاست.
 
مطالب بالا ترجمه فیلم سوم این دوره بود.
 
یکی از مشکلاتی که معمولا همه افراد درگیرش هستند، مشکل به تعویق انداختن کارها می باشد.
وقتی به کاری فکر می کنید که میلی به انجامش ندارید قسمت‌هایی از مغز‌تان را که مربوط به درد می‌شود فعال می‌کنید. 
 
اما شگرد کار اینجاست: 
‫پژوهشگران دریافته‌اند، کمی پس از اینکه بر روی چیزی ‫که دوست ندارید واقعا کار می‌کنید، ‫آن حس ناراحت‌کننده عصبی از بین می‌رود. یه ابزار خوب تکنیک پومودور می باشد.
 

تکنیک پومودور چیست؟

در اوایل دهه ۱۹۸۰ توسط، فرانچسکو سیریلو اختراع شد. پومودورو به زبان ایتالیایی می‌شود گوجه‌فرنگی. این روش میگه شما ۲۵ دقیقه روی یه بحث تمرکز کنید و عوامل حواس پرتی رو کنار بگذارید. و در پایان کار نیز یه جایزه برای خودتون در نظر بگیرید (برای مثال هاتکتکلشآف کلنز بزنید، یه وب گردی انجام بدید، یه چای با خرما بنوشید و …) این جایزه به ذهن اجازه می دهدتابرای زمان کوتاهیی یه تغییر مطلوب داشته باشد.
تکنیک اصلی ۶ قدم دارد:
۱- کاری که میخواهید انجام دهید را مشخص کنید و تصمیم به نجامش بگیرید.
۲- تایمر پومودور رو تنظیم کنید (همون ۲۵ دقیقه)
۳- روی کار تمرکز کنید.
۴- وقی تایمر به صدا در اومد کار را رها کنید و یه تیک روی یه تکه کاغذ بزید.
۵- اگر کمتر از ۴ تیک روی کاغ زده ای یهاستراحت ۳ ال ۵ دققه ای انجام بدید و به مرله ۲ بروید.
۶- بعد از ۴ پومودور، استراحت طولالنی تری انجام دهید ، بین ۱۵ تا ۳۰ دقیقه، تیک ها را از اول بزنید و به مرحله ۱ بروید. 
 

حافظه بلند مدت و کوتاه مدت

اول از همه یه نکته و اینکه ما اینجا به بحث خیلی جزیی و دقیق روی مسایل علمی مربوط به مغذ نمی پردازیم و صرفا بعضی جاها موارد جالب رو و در حد آشنایی و تا جایی که به ادامه بحثمون کمک بکنه مطرخ می کنیم.

یه پب سایت بسیار عالی برای آشنایی با مغذ اینجا هست. حتمن به این سایت یه سر بزنید (مخصوصا ویدیوهاش)

مصاحبه باربارا اوکلی با بنی لوییس

خب در انتهای آموزش های هفته اول از دوره Learning to learn یه تعداد ویدیو داره که دیدنشون دلخواه هست و جزوی از دوره محسوب نمی شوند. یکی از این ویدیو ها یه مصاحبه ویدیویی با آقایی به نام بنی لوییس نویسنده کتاب « ظرف ۳ ماه روان صحبت کنید » که یه چکیده از کتاب رو اینجا میتونید مطالعه کنید. پیشنهاد می کنم این مصاحبه ویدیویی که خانم باربارا اوکلی با بنی لوییس داشتند رو حتمن اینجا ببینید 🙂 
به طور خلاصه چند تا از نکات مطرح شده در این ویدیو رو من می نویسم :
۱- بنی لوییس نیز به تکنیک پومودور اعتقاد داره و اون بازه استراحت رو میگه به هر فرد ربط داره، برای مثال دو نوع بازه از استراحت های خودش رو گفت، یکی اینکه روزی ۴ ساعت مطالعه، بعد از ۶ روز مطالعه حتمن یه روز استراحت و بعد از ۴ هفته مطالعه یه هفته استراحت 🙂
۲- برای یادگیری زبان اشتباه کردن الزامیه، خجالت رو بزارید کنار، فقط شروع کنید به صحبت کردن همون مقدار چیز اندک و اشتباهیی که بلدید. بنی اعتقاد داره بچه ها تو این زمینه قویتر هستند و بدون ترس از اشتباه صحبت کردن به راحتی و شکسته شکسته یه زبان خارجی رو صحبت می کنند و اصل مفهموم رو طرف مقابل متوجه میشه و همین اشتباهات کمک می کنه که پیشرفت کنید. یه مثال جالب میزنه :
 
مثلا اگر تازه یادگیری زبان رو آغاز کرده باشید شاید بگویید باید صبر کنم تا بتوانم بگم «معذرت می‌خوام آقای محترم، می‌شه لطفا بگویید نزدیک‌ترین توالت کجاست؟» اما می‌تونم فقط بگم «دستشویی، کجاست؟» و مردم این را می‌فهمند. این جمله شکل کاملی ندارد، اما باید آموزنده‌ی مبتدی خوبی باشین. و آموزنده‌ی مبتندی خوب می‌دونه که اشتباه کردن، کم یا زیادش، لازم است تا منظورش را برساند.
۳- « ایده‌ی پیشگویی‌های خودانجام » ، بنی لوییس در این مورد نیز صحبت می کنه، باربارا ازش می خواد که د راین مورد صحبت بکنه و در ادامه صحبت هایی بنی لوییس رو میخوانید :
 
خب مثلا در مورد خودم، وقتی سنم زیاد بود خواستم زبان یاد بگیرم. اما قبلش پنج سال درس آلمانی را افتاده بودم.بعد از ۱۰ یا ۱۱ سال یادگیری ایرلندی به زور توانستم امتحان‌هاش را پاس کنم و شش ماه اسپانیا زندگی کردم و اصلا اسپانیایی یاد نگرفتم. و واقعا فکر می‌کنم دلیل این اتفاقات مجموعه‌ای از پیشگویی‌های خودانجام بوده است. زمانی که اسپانیا بودم و ۲۱ سالم بود، به خودم گفتم که سنم برای یادگیری زبان خیلی زیاد است. 
دوران ۱۴ سالگی رو رد کرده بودم، و این یک پیشگویی خودانجامه چون فکر می‌کردم ۱۴ ساله بودن مهم است. پس فکر کردم که الان دیگه فایده‌ای نداره که کاری انجام دهم. پس خیلی کم تلاش می‌کردم و به همین خاطر پیشرفت نمی‌کردم. و بعد پیشرفت نکردن را می‌دیدم و می‌گفتم می‌بینی، این نشان می‌دهد بزرگسالان زبان‌آموزان خوبی نیستند. و این گونه نگاه کردن اصلا درست نیست، و در مدرسه هم همین‌طور بود. در مدرسه من از ابتدا نمره‌ی خوبی نمی‌گرفتم و با خودم می‌گفتم نمی‌توانم در امتحانات موفق باشم، پس درس خواندن فایده‌ای ندارد. و بعد البته که امتحان بعدی بدتر می‌شد، و این یه حلقه‌ی بازخوردی پیوسته بود. 
هنری فورد جمله‌ی خوبی دارد که به این بحث مربوط است، می‌گوید: اگه بگین می‌تونم یا بگین نمی‌تونم، در هر حال حق با شماست. پیشگویی‌های خودانجام هم یعنی همین. باید بهانه‌ها را کنار گذاشت، مثل اینکه وقت ندارم، دارین، شما وقت رو ایجاد می‌کنین. اینکه می‌گن سنم زیاد شده. نه نشده. به روش‌های متفاوت متوجه می‌شوید که این‌ها مشکلات واقعی نیستند، و مهم‌ترین دلیل اینکه زبانی یاد نگرفتید اعتقادتان به این دلایل بوده است. (بنی لوییس)
 

مصاحبه باربارا اوکلی با دکتر رابرت بیلدر

این مصاحبه نیز از دیگر مصاحبه های اختیاری پایانی هفته اول دوره Learning to learn هست. من سعی میکنم یه خلاصه مفید از این مصاحبه رو به اشتراک بگذارم :

خب تو جایی از مصاحبه باربارا میگه که «گاهی ناراحتی را به دلیل این که پذیرشش لازم باشد، دوست دارم» دکتر رابرت در جواب میگه:

(بعضی) از افراد امکانش هست بگویند وقتی ناراحتی را تجربه میکنند که در واقع (نوعی) تغییر را تکمیل میکنند. 
پس،تا آن حدی که یک نفر میخواهد پیشرفت کند، تاحدی گرفتار ناراحتی شدن ضروری است. این طبیعت تغییر است، تغییر فیزیکی در مغز به مقداری کار نیاز دارد و آن کار، مقداری ناراحتی همراه دارد. 
حرف مربی شنایم به یادم آمد که همیشه میگفت، “نا برده رنج گنج میسر نمیشود.” بله،واقعا همین است و امکان دارد که این برای مغز درست باشد. 
 
 

مصاحبه باربارا با دافنه گری گرانت

دافنه گری گرانت در حرفه روزنامه بزرگ شده. خالق Publication Coach هست (به وب سایت و مخصوصا بخش قدرت نویسندگی سر بزنید (هر هفته مجله‌ای را با نام «پاور رایتینگ» منتشر می کند))
 
باربارا : تو چطور تفاوت بین حالت پراکنده و حالت متمرکز رو توضیح میدی؛ زمانی که داری فکر میکنی، و زمانی که میخوای بنویسی؟ 
دافنه : بله، این خیلی نکته‌ مهمیه، من به حالت پراکنده میگم:حالت خلاقیت و نویسندگی. 
و به حالت متمرکز میگم: مغز ویراستار. 
و یکی از بزرگترین اشتباهات افراد هنگام نویسندگی، اینه که سعی می‌کنن با ذهن ویراستار بنویسن. و مثالی که دوست دارم بزنم اینه که تصور کنین که این دو بخشِ متفاوت ذهنتون، دو آدم متفاوت هستن و بعد این‌ها رو سوار یک ماشین کنین. به نظرتون چی می‌شه؟ فقط یک نفر می‌تونه رانندگی کنه. پس اگر ذهن انتقادی یا متمرکزتون رانندگی کنه،ذهن پراکنده‌تون اون عقب خوابش میبره. و این برای کسی که می‌خواد بنویسه خوب نیست باید ذهن پراکنده‌تون فعال و بیدار باشه و زمان نویسندگی رانندگی با اون باشه. 
و یکی از تکنیک‌هایی که ازش استفاده می‌کنم، تا به دیگران کمک کنم از ذهن پراکنده‌شون استفاده کنن، نقشه‌برداری ذهنی هست.
خود دافنه میگه که نقشه برداری ذهنی با نقشه برداری مفهومی متفاوته و چیز زیادی در مورد نقشه برداری مفهمومی نیز نمیدونه.
نقشه برداری ذهنی (کلاسترینگ)
نقشه‌برداری ذهنی، که بهش خوشه‌بندی هم می‌گن و و بعضی‌ها ممکنه با اون اسم بشناسنش، اینطوریه که، یک تکه کاغذ برمی‌دارین و افقی نگهش میدارین. 
و این خیلی خیلی مهمه. افقی نگهداشتن کاغذ ضروریه. چون به نوعی باعث می‌شه که ذهنتون آزاد بشه. و با خودش بگه، اوه، می‌تونم در هر جهتی پیش برم. 
 
اگر این کاغذ رو به صورت عمودی نگهدارین، ذهنتون فکر می‌کنه که قراره یه فهرست، یا بدتر از اون، طرح کلی بنویسین. و من بطور خاص به دانشجوها توصیه می‌کنم که قبل از نوشتن، طرح کلی رو مشخص نکنین. و می‌دونم این خلاف چیزیه که معلم‌های انگلیسی سال دهم بهتون می‌گن که انجام بدین، اما اگر بهش فکر کنین متوجه می‌شین که ایجاد طرح کلی، ذهن متمرکزتون رو درگیر می‌کنه. و این بخشی از مغزه که در املا و گرامر و ترتیب الفبایی و انجام وظایف کاملاً مشخص، خوبه. اما زمانی که می‌خواین بنویسین، قراره که خلق کنین. باید به چیزهای زیادی فکر کنین. باید ارتباطات جدیدی بسازین. و اینجاست که نیاز دارین از ذهن پراکنده استفاده کنین. 
پس برای نقشه‌برداری ذهنی، کاغذ رو برمیدارین، افقی میگیریدش، و موضوع رو در مرکز صفحه می‌نویسین. بعد دورش دایره می‌کشین. و زمانی که اون دایره رو کشیدین، هر چیزی که به ذهنتون رسید رو می‌نویسین. 
چیزی که میخوام بگم و از نظر بعضی‌ها تهوع آوره اینه که، شبیه بالا آوردن روی کاغذه. پس خودتون رو نقد نکنین، به هیچ کدوم از این ایده‌ها شک نکنین، و فقط بنویسیدشون. 
من این نقشه‌برداری ذهنی رو چند سال پیش کشیدم، و برای تدریس نقشه‌برداری ذهنی ازش استفاده می‌کنم. و برای اولین روز مدرسه‌ انجامش دادم. منظورم این نیست که در روز اول مدرسه، نقشه‌برداری ذهنی کردم. بلکه درباره روز اول مدرسه، نقشه‌برداری ذهنی کردم. پس در مرکز کاغذ نوشتم، روز اول مدرسه و یکی از دلایلی که این موضوع رو انتخاب کردم این بود که، این روز مشخصا یکی از نقاط مهم زندگی هست. یکیش کلاس اول دبستانه، یکیش اول دبیرستان و یکیش دانشگاهه. و در هر کدوم از این مقاطع، یک روز اول مدرسه دارین. خب این‌ها رو نوشتم و می‌بینین که دور دایره، هاشورهای کوتاهی کشیدم به این خاطر این کارو کردم که وقتی به نقشه‌ی ذهنی نگاه می‌کنین بتونین راحت ببینیدش. و بعد، اگر نگاه کنین، می‌بینین که کنار دایره‌‌ی بالا سمت راست که توش نوشتم «کلاس اول»، نوشتم نیش زنبور. خب نیش زنبور چه ربطی به روز اول مدرسه داره؟ خب، زمانی که رفتم کلاس اول، روز اول مدرسه، توی حیاط کنار مادرم ایستاده بودم که یک زنبور لبم رو نیش زد. هیچ‌وقت اون لحظه رو فراموش نمی‌کنم. برای من روز اول مدرسه همیشه با خاطره‌ی نیش زنبور گره خورده، درست روی لبم. 
تنها چیزی که باید بنویسم دو کلمه است: نیش زنبور. و بعد همه‌چیز به یادم میاد. می‌تونم دقیقا محلی که اون لحظه توی حیاط ایستاده بودم رو تصور کنم. می‌تونم اون راهبه رو به یاد بیارم که اومد کنار من و گفت برای چی این همه شلوغش کردی، چون داشتم گریه می‌کردم. خب می‌دونین، تقریبا شبیه یه فیلمه که می‌تونم توی ذهنم اجراش کنم، و همش با دو کلمه. 
 
اکثرا وقتی از این موضوع حرف می‌زنم، ازم میپرسند که خب، نقشه‌برداری ذهنی می‌تونه برای داستان‌نویسی تخیلی و همین‌طور برای خاطره‌نویسی مفید باشه،اما برای نوشتن مطالب غیرداستانی چه فایده‌ای داره؟ و باید بگم که من هر روز از نقشه‌برداری ذهنی استفاده می‌کنم و تا به حال داستان تخیلی ننوشته‌امم.  هرگز. یعنی، کاملا برای نوشتن مطالب غیرداستانی ازش استفاده می‌کنم و میتونین، وقتی با کسی مصاحبه کردید و یادداشت برداشتید، یادداشت‌ها رو کناری بگذارید و و بر اساس هر چی که یادتون هست، نقشه‌برداری ذهنی رو انجام بدین. و جالب‌تر از همه اینکه، تضمین می‌کنم که ذهنتون به خاطر میاره.
 
برای دانشجویان دانشگاه، مسأله کمی متفاوته. چون کمتر پیش میاد که با مردم مصاحبه کنین،بیشتر اینجوریه که باید چندتا کتاب بخونین اما اینجا هم همون اصل کاربرد داره. اگر چیزی واقعا براتون جالب و مهم باشه، و برای تحقیق‌تون هم ضروری باشه، احتمالا به یادتون می‌مونه. و چیزهایی که مهم‌تر هستند، در بالای ذهنتون شناور میشن. پس اونها رو به یاد میارین، و میتونین نقشه ذهنیشون رو بکشید.
 
نکته در مورد حفظیات و حفظ کردن: یه جایی از مصاحبه، دافنه میگه خیلی چیزا عوض شده و برای مثال من دیگه شماره تلفن حفظ نمی کنم و یا افراد دیگه کمنر شعر حفظ می کنند و این میتونه بد باشه که در ادامه باربارا میگه : 
 ما در مورد حفظ کردن تصور اشتباهی داشتیم. حفظ کردن شاید گاهی اوقات خوب نباشه، اگر صرفاً بخواین که همه چیز رو حفظ کنید، بجای اینکه درکشون کنید. اما زیاده‌روی کردیم، گفتیم که حفظ کردن همیشه بده. و این حرف واقعا درست نیست. شاعران بزرگی گفته‌اند که شعرها رو حفظ کنید، چون کمکتون میکنه تا معنای اصلی شعر رو عمیق‌تر درک کنین. و به همین شکل، وقتی مثلا معادله‌ای رو حفظ می‌کنین، این کار به شما کمک می‌کنه تا معنای معادله رو درک کنین. و این چیزیه که معمولا نادیده گرفته می‌شه.
 
نکته برای نویسندگان تازه کار : 
یشتر نویسنده‌های تازه‌کار در زمان نوشتن، ویرایش هم میکنن. مثل اینه که بخوایم میز رو جمع کنیم وقتی که هنوز در حال شام خوردن هستیم. این کار جواب نمی‌ده. و یکی از ترفندهایی که پیشنهاد میکنم برای همچین عادتی، اینه که هنگام نوشتن مانیتور رو خاموش کنن. البته برای انجام این کار باید تایپیست خوبی باشین اما اگر تایپیست خوبی هستین، پس مانیتور رو خاموش کنین و اگر این کار خیلی سخته، یا وسیله‌ای دارین که نمی‌شه مانیتورش رو جداگانه خاموش کنین، فقط یه حوله بندازین روش، و بدون نگاه کردن بنویسید.
اینچای مصاحبه نیز یه وبسایت به نام writeOrDie معرفی شد برای کمک به انجام همین نکته ای که در بالا بهش اشاره شد.
 
این مطلب ادامه داره …